پانیساپانیسا، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

پانیسا

من و محمد صاحب دو فرشته زیبا به نام پرهام و پانیسا هستیم

حرف زدن پانیسا

متاسفانه پانیسا خیلی دیر داره حرف می زنه ،  چند مدت پیش پانیسا رو پیش یه  گفتار درمانی (سپیده نمازی) بردم ولی اجازه نداد محمد وارد اتاق بشه بخاطر همین بیشتر حواسم به پانیسا بود و متوجه نشدم بهم چی گفت ؛ در حد اینکه درکش از اشیا و وسایل اطرافش بالاتر ببریم ، مثلا دو یا سه تا عکس جلوی چشمش بزاریم و ازش در مورد یکی از شکل ها سوال کنیم ( مثلا عکس گربه و سگ رو ببینه و بدونه کدومش گربه است )که در این مورد بسیار باهوش و خوب هست.  و دیگه اینکه آواهایی که استفاده می کنه رو بنویسیم . فعلا به همون یه جلسه بسنده کردیم ولی اگه ببینم سرعت پیشرفت اش کمه باز هم باید با جدییت پیگیری کنم . ...
7 آذر 1401

انتخاب اسم

چقدر انتخاب اسم واسه بچه خودت سخته ، هر کسی که می خواد نی نی دار بشه آدم کلی اسم خوشکل می تونه پیشنهاد بده ولی وقتی پای نی نی خودت در میان هست حساس تر می شی و نمی دونی که چه اسمی بهتره . مثلا می خوای به فامیل بخوره ، اسمی باشه که قدیمی نشه ، اسم لوس نباشه ، معنی زیبا داشته باشه ، ایرانی باشه ، به اسم داداشش بیاد و هزاران نکته دیگه . ما هم خیلی خیلی گشتم ، هر کسی یه نظر می داد قبل از اینکه جنسیت رو بدونیم می گفتم اگه پسر شد اسمش رو می زارم پندار ولی واسه دختر هیچ نظری نداشتم. پریا ، پانیا، جانان ، هانا ، پریماه ، پرنسا اسمهایی بودن که مدنظر گرفتیم ولی هیچ کدوم چندان باب میل نبود . بیشتر روی اسم پریماه و پانیا بودیم ولی چند...
9 آذر 1400

دکتر زنان

وقتی  که متوجه بارداری ام شدم  در ایام شیوع کرونا بود و ترس زیادی داشتم که دکتری برم که مطب شلوغ باشه. توی گروه دوستام گفتم و محبوبه جون دکتر روانبد رو معرفی کرد که خلوت بود  و زود نوبتم می شد . دو بار پیش دکتر روانبد رفتم که آزمایش بتا و اولین سونوگرافی رو ایشان برام نوشتن . و بعد از تحقیقات زیاد دکتر شاکر رو انتخاب کردم ، هم از این بابت که همکارا که بیمارش بودن راضی بودن ، هم اینکه نزدیک اداره بود و زیبا جون هم تاییدش می کرد البته خیلی شلوغ بود و چندان هم بابت کرونا رعایت نمی کردن . به خاطر همین روزهایی که نوبت داشتم محمد بعد از اداره می رفت نوبت می گرفت و بعد می آمد دنبال من . به خاطر همین اصلا معطل...
25 اسفند 1399

آزمایش های دوران بارداری

نمی دونم چون سنم بالای ۳۵ هست این تعداد آزمایش و سونو انجام دادم یا اینکه زمانه عوض شده . زمانی که پرهام رو حامله بودم جمعا ۳ بار سونوگرافی انجام دادم ولی زمان پانیسا مرتب دکتر یا خودش سونو انجام می دهد یا می فرستاد سونو . حداقل ده بار سونوگرافی انجام دادم ، تست مایع امینوسنتز ، اکو قلب و ... اولین سونو رو دکتر روانبد که اولین دکتر زنان من بود برام نوشت و مشخص شد که تاریخ  ۲۴ اردیبهشت ۹۹ ، نی نی ما یه قلو و ۷ هفته و ۶ روز داره . تست مایع امینوسنتز هم استرس و نگرانی های زیادی رو برای من و محمد داشت ، اول تصمیم گرفتم انجام ندم ولی بعد از پرس و جو تصمیم گرفتیم انجام بدهیم و حالا هم خدا روشکر  می کنم که انجام دادم و خیالم د...
11 اسفند 1399

جشن تعیین جنسیت

هفته ۱۹ بارداری بودم و هنوز نمی دونستم جنسیت نی نی مون چیه ؟؟ قرار بود آزمایش دوم NT رو روز دوشنبه ۱۳ مردادماه انجام بدم و می دونستم که دیگه جنسیت بچه اونجا مشخص می شه . روز قبل از سونوگرافی،  رفتیم خانه عزیز ، اونجا خاله ی بابا ، عمو علی و زن عمو زهره هم بودن و بحث جنسیت نی نی به میان آمد.  زن عمو گفت نمی خوای جشن تعیین جنسیت بگیری ، گفتم خیلی دوست دارم ولی با این شرایط کرونا نمی شه ، نهایت تو خانه خودم بادکنک درست می کنم و یه لایو از طریق اینستا می زارم . زهره جون گفت ، خوب به دکترت بگو تا جنسیت رو بهت نگه و به من بده تا برات بادکنک آماده کنم و ببرید خانه تا خودت هم سوپرایز بشی. بعد قرار شد که خانه عمو جون جشن...
9 اسفند 1399

حاملگی

حاملگی پانیسا جون ، بسیار حاملگی خوبی بود ، فقط یه کم ترسناک بود . قصد بارداری نداشتم ولی زمانی که فهمیدم خیلی خیلی خوشحال شدم . ولی ترسناک از این بابت که همزمان با شیوع کرونا بود و من از این بابت واقعا می ترسیدم.  ولی خدا رو شکر اداره بهم دورکاری داد و من تقریبا کل دوران بارداری رو توی خانه بودم . در این مدت همش غذاهای خونگی خوردم و حسابی استراحت کردم . زمانی که فهمیدم باردارم ، خوشحالی پرهام ، داداش پانیسا کوچولو ،  قابل توصیف نبود و در طول مدت بارداری هم خیلی هوای منو داشت . به نظرم از همه بیشتر پرهام خوشحال شد . محمد هم خوشحال بود و مثل همیشه هوای منو داشت.
8 اسفند 1399

اینستا یا نی نی وبلاگ

سلام ، سلام ، صد تا سلام دوست داشتم این وبلاگ رو خیلی زودتر راه اندازی کنم ولی دودل بودم که اینجا خاطرات پانیسا رو بنویسم یا اینستا . یه پیچ اینستا راه انداختم ولی به دلم ننشست ، اونجا همه هستن و راحت نبودم . اینجا راحت ترم و تصمیم قطعی گرفتم که بیام اینجا و مرتب از خاطرات روزانه پانیسا بگم .  امیدوارم  بتونم اینقدر این خاطرات رو ادامه بدم تا زمانی که پانیسا بزرگ بشه و خودش ادامه اونو بنویسه . به امید خدا
8 اسفند 1399
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانیسا می باشد